یکی از سوالات و چالشهای بزرگ هر دانشجوی تازه وارد به یک مهارت،چگونگی شروع یادگیری مهارت جدید یا شروع یادگیری است.در این نوشتار سعی شده پاسخ کاربردی و عملی ارائه شود.
مالکوم گلدول در کتاب Outliers یا “تافته های جدا بافته” ادعا میکنه که برای استادی در یک مهارت نیاز به ۱۰ هزار ساعت کار بی وقفه دارید،ولی چه کسی ۱۰۰۰۰ ساعت زمان آزاد در دنیای امروزی داره؟ با یک حساب سر انگشتی میشه فهمید که برای صرف زمان ۱۰ هزار ساعت،با روزی ۸ ساعت کار مداوم، شما نیاز به بیش از ۳ سال زمان دارید!
قطعا هدف این ادعا، همونطور که از نام کتاب مشخصه،”تافته های جدا بافته” ای هستند که در مهارت و رشته خود استثنا و سرآمد میشوند.ولی آیا قرار دادن هدف،در این نقطه دور از دسترس برای اکثریت غالب مردم(بیش از ۹۰%) کار معقولیه؟ قطعا نه.بنابراین برای اینکه با منطق بیشتری به اهداف کوتاه مدت خود برسید و جذابیتی در آن مهارت برای ذهن خود ایجاد کنید،بهتره هدف در نقطه ای نزدیکتر قرار داده بشه.
هدف، در نقطه ای نزدیکتر!
ولی چقدر نزدیک؟ اگر انتظار به دست آوردن نتیجه در ۱ ساعت هم در نظر بگیریم(مثلا یادگیری یک ساز جدید در ۱ ساعت!) کاملا غیر منطقی خواهد بود!
جاش کافمن کتابی به اسم «بیست ساعت ابتدایی» داره و در آن توضیح میده که این “بیست ساعت اولیه“ بسیار مهم و حیاتی است. مهم نیست درحال یادگیری زبان جدید، عکاسی، یک آلت موسیقی یا هر موضوع دیگری باشید، با صرف بیست ساعت زمان میتوانید به مهارت قابل قبولی در یادگیری آن مهارت دست پیدا کنید.
کافمن نوشته:
[animate animation=”bounceIn” duration=”3″]
… اگر نیم ساعت تا چهل پنج دقیقه هر روز برای یادگیری زمان بگذارم، میخواستم بدانم که برای بیشترین و موثرترین بازدهی بایستی چگونه تمرین کنم و نتیجهی این تحقیقات، پشت پردهی کتاب «بیست ساعتِ ابتدایی» است.
[/animate]
بیست ساعت؟ چیزی نیست که!
اگر روزی چهل و پنج دقیقه زمان بگذارید، ظرف مدت یک ماه در یک مهارت به درجهی خیلی خوبی خواهید رسید. چرا؟ منحنی یادگیری را مشاهده کنید:

میبینید؟نکته همینه!
سرعت یادگیری ما در ساعات اولیه بسیار بالاست و اگر بتوانیم برنامهی درستی برای آموختن مهارت تدوین کنیم، به سرعت به آن چیزی که مد نظرمان است خواهیم رسید. ولی در این بیست ساعت چالشهای زیادی وجود داره:
چالشهای مسیر:
فرض کنید که قرار است نواختن گیتار را یاد بگیرید و هیچ تجربهای در این زمینه ندارید.
چالش اول: آماده کردن وسایل
وسایلی که برای شروع کار احتیاج دارید را تهیه کنید. «چه کاری قرار است انجام دهم و برای آغاز لازم است چه چیزهایی را بدانم یا در دسترس داشته باشم؟» سوالات خوبی برای شروع است. در مثال ما خرید یک گیتار و گرفتنش در دست اولین قدم خواهد بود.
چالش دوم: برنامهریزی
برای شروع باید برنامه داشته باشید. اووووو.غیب گفتیم.خیلی کلیشه ای بود!ولی برنامه ریزی به چه معناست؟
برای بیست ساعت اول برنامهی مشخصی را آماده کنید و سعی کنید که به آن پایبند باشید. هممون گرفتاریهای زیادی داریم ولی خالی کردن یک چهل و پنج دقیقه در روز نباید کار سختی باشه. البته اگر به دنبال بهانه برای شروع نباشید.
برای شروع یادگیریِ یک مهارت آن را به قسمتهای تشکیلدهندهاش بشکنید و هر کدام را اصولی یاد بگیرید. اگر شما پایههای یک مهارت را به خوبی فرا بگیرید، سوار کردن جزئیات روی هم، کار زیاد دشواری نخواهد بود. انتخاب هوشمندانهی مواد درسی و جا دادن آنها در برنامه، به شما در یادگیری کمک زیادی میکند.
ولی پایههای هر مهارتی کدام هستند؟ آنها که دائم تکرار میشوند. مثلا در کتاب آموزش گیتار کلی جزییات وجود داره اما چند تون کلی در همه آهنگها مشترکه.
مستقیم به دل مطلب بزنید و در ابتدا به شاخ و برگها نچسبید.گوشی همراه یا هر عامل حواس پرت کن دیگه ای رو کنار بگذارید و برای ۴۵ دقیقه فقط تمرکز کنید.به دنبال تهیه منابع خیلی زیاد نباشید و فقط روی کتاب یا کتابهای اصلی تمرکز کنید.
چالش سوم: استعداد ندارم
گیتار را دست گرفتهاید، ولی هنوز یکی دو ساعت از شروع آموزش نگذشته که حس میکنید شما برای این کار ساخته نشدید. هیچ استعدادی در این زمینه ندارید. بگذارید شما را با دو ساختار فکری آشنا کنم.
به تصویر زیر دقت کنید.
اگر فکر کنید که برای یادگیری یک مهارت نیاز به استعداد ذاتی دارید، قطعا پیشرفت زیادی در فراگرفتن آن نخواهید داشت، اما اگر فرض کنید که ذهن شما یک عضله است که با تمرین و تکرار قویتر میشه، خیلی سریع پیش خواهید رفت.
پس خودتان را با حرفهایی نظیر «ژنش را ندارم!»، «من برای این مهارت ساخته نشدهام!» و بهانههای مشابه گمراه نکنید. به این جملات پیشگوییهای محققکننده میگویند. در این حالت با پیش بینیِ وضعیت، شما آن وضعیت را واقعا بهوجود میآورید. به عبارت سادهتر، زمانیکه پیشگویی میکنید: «ژنش را ندارم، در نتیجه یاد نمیگیرم» با وجود اینکه این گزاره در عمل غلط است، ولی دیگر همتی برای یادگیری آن مهارت نخواهید کرد و در عمل آن را یاد نخواهید گرفت. به زبان دیگر، پیشگویی شما باعث میشود که واقعا آن مهارت را یاد نگیرید و خود آن پیشگویی درست از آب در بیاید. در جایی که اگر این پیشگویی در کار نبود، شما در آن زمینه تلاش میکردید و احتمالا موفق میشدید.
مهم نیست چه کسی هستید و در حال حاضر توانایی انجام چه کارهایی را دارید، همینکه بنشینید و شروع به تمرین کنید، شروع به پیشرفت خواهید کرد.
باورِ شما، تاثیر بسزایی در روند یادگیری دارد، پس با خود تکرار کنید که مهارت را فرا خواهید گرفت چرا که شما هم دقیقا مثل بقیه میتوانید!
چالش چهارم: علاقه ندارم
علاقه نقش بزرگی را در یادگیری ایفا میکند. اگر دست به کاری شوید که به آن علاقه دارید، خودتان هم نمیفهمید که زمان چگونه میپرد، ولی وای از وقتی که مشغول چیزی هستید که از آن متنفرید!درسهای اجباری دانشگاه که هیچ ربطی به رشته تحصیلیتون نداشت رو یادتونه؟!چه عذاب بزرگی!
اگر به سرفصلی که در حال یادگیری آن هستید علاقه دارید، مسلما راحتتر زمان برای نشستن و تمرین کردن میگذارید و خب همین موضوع باعث پیشرفت شما میشه.
چالش پنجم: به کارم نمیآید
شروع به یادگیری کردهاید و در این بیست ساعت اولیه که با چالشها مواجه خواهید شد، به انواع بهانهها چنگ میزنید. فرض کنید که صاحب یک کسب و کارید و یادگیری حسابداری را در برنامهی خود دارید. بعد از چند ساعت کلنجار رفتن با خودتون میگید که حسابدار استخدام میکنم!
آیا این تفکر اشتباهیه؟ابدا.ولی اگر شما بیست ساعت به یادگیری حسابداری اختصاص بدید هم در خرج و مخارج زندگی شخصی و سرمایه گذاریتون موفق تر عمل میکنید و هم زمانی که لازمه حسابدار استخدام کنید با چشم باز اینکار رو میکنید.
دانستن مهارت همیشه مساوی با بهکارگیری آن نیست، بلکه میتونه به شما در تصمیمات کمک کنه. اگر تنها بیست ساعت زمان گذاشتن، به شما برای یادگیری یک مهارت و اتخاذ تصمیمات بهتر کمک میکنه، چرا از امروز به صورت ماهانه یک مهارت را یاد نگیریم؟ یادمون باشه که انتخابهای امروزمون تعیینکنندهی سطح اجتماعی ما در چند سال آینده خواهد بود.
چالش ششم: سنی از من گذشته
باور عمومی بر اینه که بچهها سریعتر یاد میگیرند؛ حالا سوال اینجاست که این کلیشه تا چه اندازه واقعیت داره؟
حقیقت اینه که بچهها تنها به روش متفاوتی یاد میگیرند.اونها زمانهای آزاد بیشتری در اختیار دارند و در خصوص خوب نبودنِ خود در مهارتی، خودآگاهی ندارند. این خودآگاهی در بزرگترها، آنها را از ادامهی مسیر یادگیری، با القا حس سرخوردگی باز میدارد. ولی بچهها …
فکر کن بچه ای که میخواد دوچرخه سواری یاد بگیره اصلا متوجه نیست که اینکار چقدر سخته وگرنه مثل کلاس رانندگی احتیاج به کلاس آموزش دوچرخه سواری هم بود!همه ما تجربه یاد دادن دوچرخه سواری به یک بزرگ سال که اصلا دوچرخه سواری بلد نیست رو داریم.میدونید که چقدر سخته!
مزیت بزرگترها اینه که دارای قدرت برنامه ریزی خود آگاه هستن. تمرین هوشمندانه و داشتن تجربیات فراوان به بزرگترها کمک میکنه تا در زمان کمتر به نتایج بهتری برسند. فقط کافیه که بهانهگیری را به بعد از یادگیری موکول کنند.
چالش هفتم:بازخورد دیگران!
ممکنه در این مدت به دلیل تغییری که در زندگی خودتون به وجود میارید، مورد تمسخر و سرزنش دیگران قرار بگیرید.در این نوشتار به طور واضح در این مورد صحبت کردم.
چالش هشتم: بیست ساعت اول
“درک ما از زمانِ در گذر، عجیب است. کافیست از کاری خوشتان نیاید تا ببینید چطور زمان اصلا نمیگذرد. بیست ساعت اولیه در یادگیری هر مهارتی بسیار حیاتی است و لازم است که به آن پایبند بمانید.”
سعی کنید بدون توجه به گذر زمان در ذهن، با ساعت جلو برید. من به شما قول میدم که در ساعات اولیه، موجی از ناامیدی بهتون هجوم بیاره؛ که کاملا طبیعیه و تقریبا همهی ما در یادگیری بسیاری از مهارتها آن را تجربه میکنیم. با دانستن این موضوع، شما آمادهاید که با این سرخوردگی و یاس مقابله کنید.هر چیز حواسپرتکنی را از خودتان در ساعتی که به یادگیری اختصاص دادهاید دور کنید.
برنامهی سرسختانهای بنویسید و خود را مقید به اطاعت از آن بدانید. طبق برنامه، بیست ساعت اولیه را پشت سر بگذارید، مهم نیست که در این بیست ساعت چقدر حس سرخوردگی از «بیاستعدادی در اون زمینه» به سراغتان میاد، به خاطر خودت ادامه بده!
چهار مرحلهی کلی برای یادگیری یک مهارت
۱- آنالیز مهارت
میخواهید چه مهارتی یاد بگیرید؟ اون را به قطعات تشکیلدهندهاش بشکنید. اغلب مواقع، چیزی که میخواهیم یاد بگیریم، مجموعهای از مهارتهای خُردتر است. ابتدا روی اصولی که مهارت اصلی قرار گرفتهاند کار کنید.سپس با پیوندشان به هم مهارت اصلی را ارتقا دهید.تمرکز خودتان را روی بخشهای مهمتر که بیشترین استفاده را دارند قرار دهید.
۲- خودتان را اصلاح کنید
چند منبع محدود در خصوص چیزی که میخواهید یاد بگیرید انتخاب کنید. عطش اولیهی خودتون را کنترل کنید و خودتون را زیر بار منابعِ خیلی زیاد له نکنید؛ صرفا به منابع باکیفیت و محدود اکتفا کنید. یک یا دو کتاب با بازخوردهای بهتری از خوانندگان تهیه کنید.
حتما با گرفتن بازخورد از خودتان و دیگران کمسیر حرکت رو اصلاح کنید.
۳- حذف موانع
سعی کنید با منظم کردن میز کار و رفتن در فضایی که حواسپرتکنها به کمترین میزان خود، حضور دارند، تمرکز بیشتری روی کار بگذارید.
کمی قدرتِ اراده برای شروع کار نیاز دارید. بعد از دست به کار شدن، تا پایان ۴۵ دقیقه تحت هر شرایطی روی کار متمرکز بمانید.با حذف موانع، با احتمال بیشتری نشست را به پایان خواهید رساند.
۴- حداقل بیست ساعت تمرین کنید
لازمه که حداقل بیست ساعت را طبق برنامه ریزی به مهارت مورد نظر اختصاص دهید. اغلب ما از «ابله به نظر رسیدن» خوشمان نمیآید، و بیست ساعت اولیه پر است از احساساتی که این ابله بودن را در چشم پررنگ میکنه. مهم نیست که چقدر ناامیدی به سراغتان مییاد، این بیست ساعت را به تمام کنید.
بعد از این بیست ساعت اولین نشانههای کسب مهارت ظاهر میشه و این دقیقا همون پاداشیه که به شما انگیزهی ادامه و گسترش اون بیست ساعت را میده. یادتون باشه اگر در حال صعود از کوهی، خورشید را نمیبینید، لازم است کمی بالاتر بروید تا بالاخره شعاعهای نور خودنمایی کنند. با دیدن اولین شعاع نور، دل شما هم برای ادامه روشنتر خواهد شد.
از امروز هر ماه یک مهارت جدید یاد بگیرید. در دنیای پرسرعت امروز، یادگیریِ مهارتِ یادگرفتن و یادگیری مهارتهای جدید، اگر شما را جزو «تافتههای جدابافته» نکنه، حداقل در جایگاه خوبی در اجتماع قرار خواهد داد.
بعد از خواندن این نوشته چه مهارتی را برای فراگیری در نظر گرفتید؟ آن را با ما در میان بگذارید و یک ماه دیگر خبر پیشرفتتان را با ما شریک شوید.